طلاق، فرایند ناخوشایندی است که طی آن دوطرف به ناکامیهای وسیعی در زندگی خود دست مییابند، همه چیز به اینجا ختم نمیشود چرا که اصلیترین ضربه طلاق، به جسم و روح طرفین وارد میشود.
بسیاری از زوجها با این اندیشه که در پناه طلاق به زندگی آسوده و دلخواه خود دست مییابند اقدام به پذیرش آن میکنند، درحالیکه نمیدانند طلاق منجر به بروز تغییراتی در شیوه زندگی افراد میشود که دامنه گسترده آن از برنامه غذایی گرفته تا استرسهای شدید روحی و افسردگی ادامه مییابد. این باور که بهترین سالهای عمر فرد (به اعتقاد خودش) تباهشده، موجی از ناامنی و افسردگی را به سراغ او میآورد. یقین فرد به پذیرفتن شکست و دیدن همسالان موفق خود، او را بیش از پیش افسرده میکند که رهاورد آن گرایش به مشروبات الکلی و اعتیاد است که در بسیاری از موارد به خودکشی نیز کشیده میشود.
تحمل مشکلات روحی و به یادآوردن فردی که زمانی در کنار او بوده ، آستانه شکیبایی معمول وی را میآزارد و او را با چالش روحی مواجه میسازد.
در این موقعیت، فرد به حضور در اجتماع یا مکانهای شلوغ رغبتی ندارد و ترجیح میدهد در انزوا به سر ببرد و در آنجاست که ناخودآگاه با افکاری منفی مواجه میشود.
سفید شدن موها، افزایش چین و چروکهای صورت، کماشتهایی، تنها بودن و مهمتر از همه «احساس شکست خوردن» از جمله مواردی است که فرد طلاق گرفته با آن مواجه شده و از آنجا که در پس این ناکامی، روحیهای سـسـت دارد، بـلافاصله این تلقینات، وجودی شده و اثرات مخرب روحی- روانی خود را بر جای میگذارند. روشن است که استمرار این روند موجب کاهش طول عمر فرد میشود.
ترس از آینده، بطالت و تباهی عمر، سرنوشت فرزندان، احساس طفیلی بودن در خانواده پدر و جامعه و تشویش از وضعیت مالی، از جمله دلمشغولیهای فردی است که بسیار جانکاه است و فرد را در معرض تشنجهای روحی، کابوسهای وحشتناک و در انتها افسردگی قرار میدهد. متأسفانه نگاه سطحیای که قبل از ازدواج از سوی زوجین به مسئله بزرگ «زندگی» میشود، آنها را سالها بعد به مرز طلاق میکشاند.
کاهش طول عمر زوجهای طلاق، بحرانی جدی است که بهرغم سرنوشت فرد، سرنوشت خانواده وی را نیز بحرانزده میکند. حال که نمیتوان طرز تفکر و کلیت جامعه را تغییر داد میبایست در انتخابهایمان نهایت دقت را به کار ببریم تا مشکلی به نام «طلاق» گریبانگیر ما نشود. شاید مضحک بهنظر بیاید اما باید باور کرد که تنها راه مبارزه با طلاق و در پی آن عدمکاهش عمر طرفین، انتخاب صحیح همسر است تا به جدایی ختم نشود.
علاوه بر تاثیرات مخربی که طلاق بر روی روحیه زوجین دارد این تاثیرات بر روی فرزندان هم مشاهده می شود. تحقیقات بسیار زیادی در مورد تأثیر جدایی والدین بر زندگی فرزندان انجام شده است که اغلب آنها بدون بررسی علل مشکلات رفتاری یا ذهنی کودکان طلاق، با نگاهی سطحی و ساده، جدایی والدین را عامل تمامی اختلالات رفتاری ذکر کردهاند و با توجه به این فرضیه اشتباه، مانع جدایی بسیاری از زوجها شدهاند .
ولی آیا زندگی کردن کودک در یک خانه پرتشنج که افراد آن رابطه سرد و بیروحی با یکدیگر دارند آسیب کمتری به روح و روان او وارد میآورد ؟
برخی پژوهشها نشان می دهد علت مشکلات روحی فرزندان طلاق، جدایی والدین یا زندگی کردن آنها با یکی از والدین نیست، بلکه تشنجها و درگیریهای خانوادگی و اختلافات والدین پیش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهنی آنها میشود و به دنبال خود معضلات رفتاری را به همراه میآورد. جدایی به تنهایی آسیبی به هیچ یک از افراد خانواده وارد نمیکند بلکه مشکلات پیش از آن و عواملی که موجب رسیدن خانواده به نقطه پایان میشود، موجب ایجاد مشکل در روح و روان کودک و حتی والدین خواهد شد .
زمانی بقای یک زندگی خانوادگی برای کودک مفید است که درگیریها و مشکلات اعتقادی و سلیقهای والدین محسوس نباشد، زیرا در غیر این صورت دوام یک زندگی نه تنها به سود کودک نیست بلکه باعث تشدید تشویشهای ذهنی و مشکلات روحی او میشود .
آمار نشان میدهد، هفتاد درصد از کل طلاقهای صورت گرفته مربوط به زوجهایی بوده که با یک دوره مشاوره کوتاه و حتی با تفکر و همدلی بیشتر، قادر به ادامه زندگی بودهاند و بدون تردید این شرایط برای فرزندان مناسبتر است . لذا پیشنهاد می شود والدینی که مشکلات جدی با یکدیگر ندارند سریع تصمیم به جدایی نگیرند زیرا نمیتوان از اثرات منفی این پدیده اجتماعی بر فرزندان غفلت کرد.
بهتر است زوجها تا زمانی که فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر میگذارند کانون خانواده خود را حفظ کنند و در صورت باقی ماندن مشکل، پس از سپری شدن دوران بحرانی فرزندانشان تصمیم به جدایی بگیرند. البته این مسأله تنها شامل خانوادههایی میشود که مشکلات و درگیریهای آنها اندک است، زیرا زندگی کردن کودک در یک خانه پر تشنج و پردرگیری، نه تنها تأثیری مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلکه آسیبهای بسیار جدی به روح و روان وی وارد میکند .
البته معمولاً طلاق به عنوان راه حلی برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشها پیشنهاد میشود اما آیا واقعا طلاق موجب خاتمه یافتن درگیری بین زوجین میشود؟ آمارها نشان میدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهای مسالمتآمیز و بدون درگیری با یکدیگر دارند و میتوانند برای تأمین خواسته فرزندشان یا ایجاد آرامش برای وی رابطهای نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با یکدیگر رفتاری تندتر دارند و مشاجرات و درگیریهای آنها با شدت بیشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت میگیرد .
این روابط با گذشت مدت زمانی حدود 5 سال از تاریخ طلاق به یک کینه و دشمنی دیرینه بدل میشود و کودکان را وارد یک میدان جنگ میکند.
پس در واقع، راه حل در جدایی نیست، در تغییر شرایط است، زیرا تا پیش از آن زوجها در یک محیط و زیر یک سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفنی یا از طریق رابط و واسطه انجام می شود.
روشن است که برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشهای موجود بین زوجین، جدایی و طلاق آخرین راه است، اما بدون تردید این درگیری و مشاجره دو زوج نیست که باعث بر هم خوردن آرامش کودک میشود بلکه درگیری و اختلاف والدین کودک است که امنیت را در محیط خانه از بین میبرد و او را موجودی ضعیف و افسرده میکند و طلاق نیز باعث کاهش این مشاجرات نخواهد شد پس تأثیر مثبتی روی فرزندان ندارد مگر اینکه والدین با آگاهی از موقعیت خود و فرزندانشان عملکرد خود را تغییر دهند و کاری کنند که هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود .
فرزندان خانوادههای پرتنش، مشکلات رفتاری بیشتری نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراین اگر والدین به جای تلاش برای تداوم یک رابطه پر از درگیری و مشاجره اقدام به جدایی کنند و پس از جدایی یک رابطه سالم و مسالمتآمیز با همسر سابق خود که پدر یا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان کمک کنند و باعث ارتقای شخصیت او شوند . ذکر این نکته ضروری است که هدف ما تشویق زوجین پر تنش به طلاق و جدایی نیست.
در بسیاری از موارد اختلافات و تنشهای میان زوجین با یک گفتگوی مسالمت آمیز و یا چندین جلسه مشاوره حضوری قابل تعدیل و یا درمان است. طلاق آخرین راه حل برای زوجینی است که تمام تلاش خود را برای حفظ زندگی زناشویی شان کرده اند اما به نتیجه مطلوب نرسیده اند.
تبیان